مموری کارت ذهن مخدوش یک موجود ناشناخته. . . WTF?!... چهار شنبه 20 / 9 / 1391برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : Phantom etkh
یه فستیوال تو ژاپن برگزار میشه ب اسم Penis festival . . . . اگه تو گوگل عکسای این فستیوال رو ببینین فک کنم واستون جالب باشه. . . اگرم معنی کلمه رو بدونین یا پیدا کنین فکر میکنم برای دیدن عکساش مشتاق تر هم میشین! . . . البته از الآن بگم که این عکسا ممکنه برای یه سری از ایرانیا یه کم جنبهی بی شعوری داشته باشه . . . من که فکر نمیکردم همچین فستیوالی هم وجود داشته باشه ولی واسم جالب بود. . . پیشنهاد میکنم یه نگاهی بهش بندازین! . . . چهار شنبه 27 / 6 / 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : Phantom etkh
یه روز من با مهمونای خالم که همه خودمونین خونه ی خالم بودیم. . . خالم ناهار درست کرد. . . تهدیگش شبیه کوکو سیب زمینی بود! . . خوب منم کوکو رو با نون میخورم. . . جلو اون همه آدم تیک تیکهی اون تهدیگو داشتم با نون میخوردم! ! . . . اولش همه داشتن میگفتنو میخندیدن و منم زیاد تو حرفاشون نبودم. . . بعد از چن دقیقه که اسممو شنیدم تو بحثاشون تازه فمیدم اون چیزی که من دارم میخورم با نون کوکو نیست و تهدیگه! ! . . . اومدم ضایع نشم بقیشم با نون خوردم! . . . و تا امروز دیگه هیچ تهدیگی رو با کوکو اشتباه نگرفتم! ! . . . چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : Phantom etkh
رفتیم عروسی. . . بازم زنونه مردونه جدا بود. . مهمونا زیاد و زیادتر میشدن. . . مهمونا که خیلی زیاد شدن فیلمبردار هم اومد. . ما از فامیلای عروس بودیم. . ولی دقیقا فامیلای عروس و داماد رو میتونستین تشخیص بدین. . آخه فامیلای داماد همه خوش لباس, همه شیک, همه خوش رقص و همه با کلاس بودن. . . حالا فامیلای عروس که ما باشیم نصفیا لباسا گل منگولی, همه تو فاز شنگول و خاکی, تو رقصیدن نصفمون داغون بودیم. . . مثلا تو فیلم دامادیا داشتن خیلی شیک میرقصیدن ولی ما ها داشتیم وسط دوربین جوادی میرفتیم! ! ! . . . ولی در کل خوش گذاشت. . . چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : Phantom etkh
چند وقت پیش رفتیم حنابندون ک فرداشم عروسی بود. . . من داماد رو تا اون موقع ندیده بودم. . . خوب حنابندونیم ک ما بودیم زنونه و مردونه جدا بود. . . منم شده بودم یکی از عضو های فعال اونجا! ! . . . نمیدونستم داماد چه شکلیه. . . تا ساعت 11 خانواده عروس فقط بودن. . . قرار بود 11 فامیلای داماد بریزن تو! ! . . . 11 شد و در حین این که فامیلای داماد داشتن میریختن تو من دم در بودم. . دیدم یه پسر با اعتماد به نفس داره از وسط خانوما رد میشه بره تو. . . منم یه لحظه غیرتی شدم جلوشو گرفتم! ! ! . . . . حالا داشت 2 ساعت خودشو معرفی میکرد. . . وقتی فهمیدم داماد بود از خجالت بخار شدم. . . ولی بعدش خیلی خندیدیم. . . چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : Phantom etkh
تقریبا ماه پیش اومدم تراشمو تمیز کنم. . . انگشت بزرگم توش جا نمیشد. . . انگشت کوچیکمو تا جای ممکن کردم تو تراشم و یه دور پیچوندم تا پاک شه! ! . . . 5 دقیقه داشت خون میومد. . . عوضش تراشم آخرشم تمیز نشد! ! . . . مثل این که قبلا هم وقتی بچه تر بودم شستمو منگنه کردم! ! ! . . .
درباره وبلاگ سلام. . . مرسی ک وبلاگه مارو هم وبلاگ حساب کردین! . . . تو این وبلاگ میخوام خاطراتم رو واستون بنویسم. . حالا چه شاد باشه چه ناراحت کننده و چه مسخره. . .امیدوارم از خوندن خاطراتم لذت ببرین. . . آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
|||||
![]() |