مموری کارت ذهن مخدوش یک موجود ناشناخته. . . WTF?!... دو شنبه 18 / 6 / 1391برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : Phantom etkh
یه بار بعد از امتحانا رفتیم پارک نزدیک مدرسمون. . اونجا ما مشغول ( پسر بازی! ) بودیم. . زیاد از کارمون نگزشته بود که من با یه پیر زن ک مامان بزرگ یکی از بچه های مدرسمون بود سر پسر بازی بحثم شد. . منم عشق دعوا همش ادامه میدم. . داشتیم کل کل میکردیم ک یهو ننه بزرگه اومد جلوی جلو. . . گفت میخواد زنگ بزنه پلیس بیاد جممون کنه. . ما هم تو فرار از پلیس حرفهای شده بودیم. . . وقتی اومد جلو یه چیزی گفت ک من بهش یه چیزی تو مای های , , , تو غلط میکنی, , , گفتم! تا اینو گفتم دستشو کرد تو کیفش. . . همه هم داشتن ما رو نگاه میکردن. . . حتی دوستام. . فک کردم میخواد اسپری فلفلی یا چیزی دراره واسه همین هممون( من و دوستام) ترسیدیم. . . تا دستشو در اورد همه مثل گاوای وحشی رم کردیم و د برو! . . . 12 نفری از پارک ریختیم بیرون. . میدویدیما! ! . . . آخرش از دور دیدیم خانوم کارت تلفن در اورده زنگ بزنه پلیس! ! . . . نظرات شما عزیزان: Sherry
![]() ساعت17:22---9 تير 1392
Hahahhaaahahhahaha
Pani joon
![]() ساعت18:35---20 شهريور 1391
Kheyli vebet bahale!!
![]() ![]() ![]()
درباره وبلاگ سلام. . . مرسی ک وبلاگه مارو هم وبلاگ حساب کردین! . . . تو این وبلاگ میخوام خاطراتم رو واستون بنویسم. . حالا چه شاد باشه چه ناراحت کننده و چه مسخره. . .امیدوارم از خوندن خاطراتم لذت ببرین. . . آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
|||||
![]() |